کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رَفتِه رَفتِه، اَندَک اَندَک، پِلِّه پِلِّه، مُتَدَرِّج، خُرد خُرد، جَسته جَسته، خُوش خُوشَک، آرام آرام، خُوش خُوش، نَرم نَرمَک، تَدَرُّج، کیچ کیچ، آهِستِه آهِستِه، کَم کَم
کنایه از اسب خوش جلو باشد یعنی سرکش نباشد. (برهان قاطع). اسبی که به هر طرف بخواهند بگردد و بر وفق خواهش سوار راه برود. (آنندراج). راهوار. رام. (ناظم الاطباء). اسب خوش رفتار. (انجمن آرا) : فلک تیزعنان تا به ابد نرم لگام. انوری (از آنندراج). ، مطیع. فرمانبردار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آدم فرمانبردار. (انجمن آرا)
کنایه از اسب خوش جلو باشد یعنی سرکش نباشد. (برهان قاطع). اسبی که به هر طرف بخواهند بگردد و بر وفق خواهش سوار راه برود. (آنندراج). راهوار. رام. (ناظم الاطباء). اسب خوش رفتار. (انجمن آرا) : فلک تیزعنان تا به ابد نرم لگام. انوری (از آنندراج). ، مطیع. فرمانبردار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آدم فرمانبردار. (انجمن آرا)
ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است: ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام. مولوی. تا ندرد پردۀ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام. مولوی. بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرّد بخاید به حرصی تمام. نظامی
ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است: ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام. مولوی. تا ندرد پردۀ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام. مولوی. بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر از نیم خام. امیرخسرو. ، نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد: محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه نیم خام باشد (خربزه غلیظ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عمل نیامده: شه آن چرم ناپختۀ نیم خام بدرّد بخاید به حرصی تمام. نظامی
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم. فردوسی. نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نرم نرم. فردوسی. چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم نهادند کرم اندر او نرم نرم. فردوسی. ، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج: ز اسب یلّی آمد آنگه نرم نرم تا برند اسپش همانگه گرم گرم. رودکی (از احوال و اشعار ص 1090). همی راندندآن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آواز گرم. فردوسی. کنون آرزویت بیاریم گرم دگر تازه هر خوردنی نرم نرم. فردوسی. جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم باری کز او پسنده بشد کار و بار من. ناصرخسرو. مامیز با خسیس که رنجه کند تو را پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو. نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر. سنائی. ، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی). گویدت نرم نرم همی کاین نه جای توست بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب. ناصرخسرو. بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار با آشنا چنین نکند هیچ آشنا. امیرمعزی
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم. فردوسی. نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نرم نرم. فردوسی. چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم نهادند کرم اندر او نرم نرم. فردوسی. ، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج: ز اسب یَلّی آمد آنگه نرم نرم تا برند اسپش همانگه گرم گرم. رودکی (از احوال و اشعار ص 1090). همی راندندآن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آواز گرم. فردوسی. کنون آرزویت بیاریم گرم دگر تازه هر خوردنی نرم نرم. فردوسی. جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم باری کز او پسنده بشد کار و بار من. ناصرخسرو. مامیز با خسیس که رنجه کند تو را پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو. نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر. سنائی. ، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی). گویدْت نرم نرم همی کاین نه جای توست بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب. ناصرخسرو. بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار با آشنا چنین نکند هیچ آشنا. امیرمعزی